تو
پنهان در من و
من در تو پیدا
تو
غافل از من و
من بر تو شیدا
تو
در آینه ام
من در دل تو
تو
رسوای من و
من بی تو رسوا
حمیدرضا ابراهیم زاده
10شهریور1392
تو
پنهان در من و
من در تو پیدا
تو
غافل از من و
من بر تو شیدا
تو
در آینه ام
من در دل تو
تو
رسوای من و
من بی تو رسوا
حمیدرضا ابراهیم زاده
10شهریور1392
ساختن وتاختن و باختن
دوختن وسوختن ومهر تو افروختن
دوزخ دلواپسی انداختن و آختن
وای دلم وای ازاین باخته اندوختن...
آه
آه
وآه
وبازهم آه
وتا آخر آه
17 بهمن1393
حمیدرضاابراهیم زاده
می رسد نغمه ی آخته از بانگ جرس
سخن از درد دل و داغ نهانی و قبس
ای که با شهوت من کامروایی داری
باخبر باش که دل می شکند سنگ هوس
از جفای هوست شهر دلم سنگ شده
داد از این شهر و پریشانی و پندار قفس
و در آشوب نگر حال دل و جان و تنم
نرسد جان به تنم لحظه به دیدار نفس
سوختم از بوسه ی داغ لبت ای آبرو
خنکم کن ز حریق لب تبدار تو بس
قامت روح که عریان شده در فقه نهان
و چه آسان به عیان لخت شدم ناگه پس
آفتی بر دل و جان و ره و دینم دادی
عقل را گوی که آید سر دل میر عسس
حمیدرضا ابراهیم زاده
22/10/1394
ای مونس پنهان من
ای تو همه جانان من
ای راز من اسرار من
ای درد وهم درمان من
درخرمن مستانه ام
نقش تو و دامان من
از شعله های نقش تو
رقصان شده اوزان من
درجان من آتش زدی
تا جان شوی درجان من
حمیدرضا ابراهیم زاده
1394/11/30
درخیالات نگاهم
چشم هایت
چراغ من است.
ومن
باچشمهایت
به دنیا می نگرم
تا اوج محال
هرآنچه می بینی
باوردارم
وهرآنچه می خواهی
در
دل می پرورانم....
حمیدرضاابرهیم زاده
16 مرداد94
نقش زیبای تو
در قالی قلبم پیداست
قدرعنای تو
از ماذنه ی دم پیداست
من چه گویم که تو
مهروی عیانی لیکن
رخ شیدای تو
در خم دوعالم پیداست
اول مهر94
حمیدرضاابراهیم زاده
وباز خراب می کند
چشمهایت
خانه ی نگاه مرا
چیست درچشمهایت؟
باطل السحر ؟
یا افسون نگاهی ناگاه؟
یا خود جادویی برای تسخیر نگاهم؟
وبازخراب می کند
چشم هایت
این بارجادوی نگاه مست مرا
ومن
درخرابات چشمهایت
مست وخراب
تسلیم واسیر نگاهت می شوم
وباز خراب می کند
چشمهایت
مناجات وخواهشهای مرا
چیست مگر
در چشمهایت؟
که اینگونه
تمناهایم بال می گشاید
ودر خرابات نگاهت
من خراب ترازآن می شوم
که بگویند خراب
وباز خرابم می کند
چشم هایت
مستی مستانه ام را
با خمار نگاهت
ودرآغوشم می کشد
با ناوک ابرو
درمحراب
وآنگاه
چشمهایت نگاهم را
غرق دربوسه های مستانه اش می کند
تا کام من برآید
یا کام تو سرآید
حمیدرضاابراهیم زاده
20مهر1382
ازخزان آمده ام...
به شوق
آغوش گرم تو
چون نرگس مست
از بطن زمستان وخزان آمده ام
دروفای عهد خود
همچنان مست وجوان
با دل وجان آمده ام...
حمید رضا ابراهیم زاده
9 بهمن94
چون خزان آمد و باغم درخواب
رخ گل را نتوان دید صواب
کو به کو گشتم واز باغ سراغ
آب می جستم ازاین بحر سراب
دید پیری حالت سعی وصفا ومروه ام
گفت برمن نکته ای فصل الخطاب
تا خزان هست نباشد خبری ازگلها
با بهاران گل برآید زگریبان حجاب
ای خزان رو که بهاران آید
رخصتی ده تومرا بهر ثواب
تابگیرم دربرم رخساره ی خورشید را
هم به پاخیزم ازین حال خراب...
حمیدرضابراهیم زاده
10بهمن94
می نگارم از سیاهی های حس یک هوس
می نگاری از زمختی های سرد یک قفس
می نگارم از فسون ترسهای یک بهار
می نگاری ازسپیدی های عشقت یک نفس
می نگارم از تمام واژه های یک کتاب
می نگاری از نبود جمله ی یا داد رس
می نگارم از خیالات نگاه مست خود
می نگاری از خیال چون نداری هیچ کس
می نگارم از نوای نای نی درون نینوا
می نگاری دردلت بانگ جرس
می نگارم ازپرپروانه های دشت نی
می نگاری از دل آزاری های بال یک مگس
می نگارم نام خود درذیل نامت با سلام
می نگاری در نگاهت از سکوت وهیچ بس
حمیدرضاابراهیم زاده
29مرداد1394
*تمامی حقوق مربوط به این اثردرانحصار شاعر می باشد